خون منجمد من به کام نمی رسد
سیاه ِ بلند صیحه که می کشد
مادر توی زهدان طفل می میرد
و من و خون ِ منجمدم
دست های مادر را
توی ِ سیاهی ِ خاک چشمان سیاه ِ بلند لیلی
دفن می کنیم
مادر از آه می افتد ، کودک از بغض
و صبر سکوت توی کرور کرور صدا
می شکند


*
توی دست های هیولا واره ی انسان نما
ـ ریسمان صدا و لختی ـ ، غلاده ی انجماد خون من
که پاره پاره تمام رسیمان ها
و هزار دندان ِ تشنه به خون ِ قربانی
توی ِ تعلیق صورت من
پاشاندن
توی بغض لطیف تحیر مچ هام
چلاندن

*

سیاه ِ بلند زانو زده پای ِ پیکره ی درخت ِ سوخته
من و هزار هزار کهکشان انتظار
تا خاکستر ِ قهوه از پوست درخت

" بوی گوشت ِ سوخته می آید "

بوی سرد ِ انجماد ِ خون ِ من
توی عرق کردگی ِ لاشه ی مادر ِ توی ِ زهدان
از گیسوان سیاه ِ بلند شُره که می کند
فواره ی صدات یخ می زند و می شود
گنداب ِ هزار هزار بغض و قژ قژ هزار هزار سایش ( فر )
می شود نگاه متشنجی که مدا م
پی ِ حیرانی ، می خلد میان خاکستر قهوه از درخت سوخته
پای زانوی ِ سیاه بلند گیسوان من بی خون !
*
از واژه می سُرم به آیه ، به آیت ، به آی ات !
به لـَه تو ، توی خون ِ منجمد
به صدات و واژه هات پای ِ واج ِ سرگشتگی بشرت !
انحلال کلام نگات توی هزار توی سرگشتگی شان
و انحلال من توی هزار توی سرگشتگی مینوتاروس صد- نگه ( ا ) ت
به عاریت دندان قربانی
به خون می کشد !

*

مادر گلوله صفیر می کشد توی تپانچه ی زهدان طفل !
خون انجماد توی جمجمم می خشکد !
میخچه ی صدات قلبم را می شک( ا )فد !
( ببینم اصلا تو مرا می خوانی ؟ )


[ شقیقه به فشار ]

لگام صدام می گرخد از شنیع صدات !تن صبر می مکد و دل
تلاطم لحن می لزجد
طغیان نفس از سر سرخ زبان
ساحره
و
هزار فرسنگ تا
فروکش لحن ِ شریف ِ مرده !

+
شراب بیاورید ، شراب !
توی چشم ها ، گوش ها ، موها و رحمم بچکانید
چاک دهان و شبکه ی شراب
خفه ام می خواهم !
+

انسداد رگ های طراوت
در آغاز بیست سالگیم
و فواره ی تلخ چیزی که واژه اش را نمی دانم می نامم :
دریدن سینه ام توی سرقت صدام
بهت نگام

لعنت به شب ، به تردید ، به بُهت و یورش بی هوا !

" اضطراب "

( ببینم : اصلا تو نگران من هم می شوی ؟)

التهاب تفتیده ی رگ هام
استخوان هام
کاش لحنی داشتم و
صدری
تا بگویمت !