تیر می کشد
زخم سیاهم
به آرامی
Bouquet De Nerfs . یک .
جلو آورد انگشت هاش را بین لبه های لاستیکی ِ در الکترونیکی .
با جویده ی لب هاش کرد کور کور ، چشم کور ، در ِکور ، چشم در کور .
تکان تکاند عین زنگوله_ با صدای عین استخوان آویزان _ انگشت هاش را لای لبه ها .
مست جرینگ جرینگ صدای استخوان زنگوله ایی آویزان .
بسته شد در . بند انگشت هاش عین زنگوله آویزان .
بیرون کشید کف و مچ بی انگشت .
بندهاش عین هزار آتشگلصدا آویزان ِ در ! عین هزار چشم توی هزار شیهه !
می گذارد حالا به اندازه ی تمام طول شب زبانش را لای ِ در ِ کور ، می لیسد بند آویزان دست هاش را .
Le Vent Nous Portera . د و .
می ترسد او از اشباح سرگردان .
می ترسد او از زنان سرگردان .
می ترسد او از اشباح زنان سرگردان .
نابود می کندش اثیرشان .
می ترسد او مادرش خواهرش محبوبه اش .
دریده او و خود ِ زنش ممنوعیت کابوس را بل بگریزد از اثیر سرگردانی ِ زنان اشباح .
Noir Désir . سه .
می شوی که چکان زهر هزار هلهله ، خود ِ من می شوم زن ِ برادرم در مصر که برادر دیگرم را درانید به جرم تعدی به من . نوشانید به من از خون باکرگی
می شوم الهه ی زن برادر دریده شده ام که فرعون مصر به جرم خون خوارگی ربایید و برادر ِ پشیمان من ِ محبوبه اش را خنجر کشید تا مهرش به دل برادر دریده شده از گناه تعدی به خدعه بنشیند . خود من می شودم درخت روییده از خون به دست محبوبه ی برادر ریخته شده و زجر خواهم داد محبوبه ام را .
فرعون می تراشدم از برای آلت جاودان ِ خونخوار عشق، خود منم که می شوم تراشه ی ریشه ی طناب گون درخت که فرو می شوم در رحم ِ محبوبه ی برادرم ، می شوم خود ِ محبوبه ام آبستن از تراشه ی طناب گون ِ ریشه ی خونخوار حنجره ی برادرم ، زایش من محبوبه ، من برادرم را و کابوس ِ من ِ برادر تا ابد برای ِ من ِ محبوبه ، تا مرگ ! تا زجر !
Gens De Lettres . چهار .
هی . هی . هی !
هِی کفتار ، خونخوار ، مرگخوار ، شبخوار ،
پوسیدگی به هیکل افتاده و کرم به ناودان بارش صدا از تالار فیثاغورسی حنجره ،
یاوه گویی تو را بس !
مردک تعلیقی جویدن ریشه ی اندیشه ی اندام اقاقیا بلند بلند کوتاه !
می خواهی فرزندانت را به کام بکشم و خونشان را غسل پاهایت ، هان ؟!
هان !؟
Le Vent L'emportera . پنج .
دلکم ! می شه تکالیفم رو ، رو تن ِ شما بنویسم ؟! داغ ِ حصیری ، حصیری ِ داغ ، مثل نون ِ پنجره ای! قول می دم قبلش تنتو بشورم !
( پس ِ پنج . از بوی کون شیطان بهراسید ! بهراسید !
خدا را ، خدا را ! که این بوی متعفن تمامی ندارد و این گه مقدس جانب خشک شدن بر نمی دارد .
خدا را خدا را ! گُهیت محض ِ این سودا در هم شکند شاخ هزار غول و اهریمن پلید را و بدراند قلب شیران شیدای بیشه ی باستان را
به هوش باشید و هوشیار که این گُه ِ مقدس قصد اتصال ابدی به زوایای اندرونی ِ کونتان را دارد و تخم هاتان را یک جا می بلعد و بیمارتان می سازد
ببوسید این برآمدگی ِ مرتعش را و ببلعید بویش را و بسپاریدش به نیروهای مهر و مزد
مباد قصد مزه کردن این گه تعمید داده شده وسوسه تان کند .
صلیب بسازید ! زیر بغلهاتان ، لای ران هاتان ، پشت گردنتان بدوزید و از شر کون شیطان در امان بمانید ، صلیب هاتان را بلیسید مباد که تب کرده باشند و بوی کون شیطان بلعیده باشند .
ضدیت گه در استدلال شیطانی تاوانی جز مرگ ندارد .
پس آگاه باشید که مرگ از کون شیطان می گریزد و شب جاذب بو است ! )
تیر می کشد
زخم سیاهم
به آرامی
…