ایستگاه مترو / مصلی / به سمت آرژانتین


مثل آخرین برگ از درختی که داره خشک می شه ، تو باد می لرزه .
گذاشتم صدای قدم هام رو بشنوه
فقط یه لحظه جا خورد
_سیگار می خوای؟_اوهوم ، یکی بر می دارم !تو هم مثل من از ازدحام خسته شدی؟_من برای مهمونی نیومدم اینجا . برای تو اومدم ...
چند روز تحت نظرت داشتم
تو همه ی اون چیزی هستی که یه مرد ممکنه بخواد
فقط به خاطر صورتت نیست
حالتت یا صدات ...
چشماته .
تمام چیزهایی که می تونم تو چشمات ببینم .
_چی تو چشمای من میبینی؟_یه سکوت ِ دیوانه وار میبینم
از فرار کردن بیزاری
برای اون چیزی که باید باهاش رو در رو بشی آماده ای
ولی نمی خوای تنهایی باش رو به رو بشی
_ نه !
نمی خوام تنهایی باهاش رو در رو بشم


_ این باد برق ایجاد می کنه .
اون نرم و گرمه ... و تقریبا بی وزن
عطرش وعده ی شیرینیه که از چشم های من اشک جاری می کنه ...
بهش می گم که همه چیز درست می شه
که از هر چیزی که ازش می ترسه و فراریش داده ، نجاتش می دم
بهش می گم که عاشقشم ...

صدا خفه کن ، صدای شلیک رو تبدیل به نجوا می کنه
تا موقعی که جون بده بغلش می کنم
هیچوقت نمی فهمم از چی فرار می کرد
فردا صبح چک رو نقد می کنم .








پاسداران / ساقدوش / پارک لویزان


_ حالا تو رو مثل یک مرض تو خودم دارم
My secret love
Stop it ,I love you, love me
اون منو بیمار خودش کرد
من تو رو تو خودم راه دادم
بگو که راست می گم
بگو که فقط حق با منه
اون منو بیمار خودش کرد ...





خیابان ولیعصر تا میدان تجریش / پارک وی


حالا حتی بوی نزدیکی را از دور توی سایه ی زخمی که نیست ، با تیر می زند ! اناری که بی دندان است !
انگار یاخته های کالوینو تمام ِ من است که توی لباس خواب ِ بنفشی خوابیده و بوی لاشه ی گربه می دهد !





میدان ونک / ایستگاه تاکسی کرج


* خوشگل من
قشنگم
از من نترس
نخواهی یافت
بر گردن گاو آسایم
مانند کوهی مرطوب
اجتماع شکم ِ عرق کرده ی زنان را
...
بیا
نزدیکم شو !
بده به من
معصومیت لبانت را !
( ماریا / مایاکوفسکی )








شهر کتاب نیاوران/ تجریش/ دربند / ظهیرالدوله

دلم به صدایی خوش است که ندارد ؟
به نفسی که آه نکرده ، نمی گشایدم
یا به راهی که این گورستان با تمام خیابان ها و میدان ها و کوچه ها و خانه هایش با تمام اجسادش حالم به هم می زند را تشدید می کند !؟






پارک ساعی / اسکان

_ نه ، شاخه ی زرین برای تو نیست ، برای کسانی نیست که تا این حد از خواست هایشان بی خبرند . تو فقط می توانی خودت را به روشنی ناپایداری که به محض خاموش شدن این آتش ضعیف نمایان خواهد شد بسپری . ( دگرگونی / میشل بوتور )








سینما فرهنگ/کاخ سعد آباد / دولت


من مست پتیاره وِِ خلقی تمام کر
...
جنده هام همه یکجا توی بوی صدای تو غرق
مردند ...





انقلاب/ پل حافظ / میدان فردوسی/خانه ی هنرمندان

هیچ راه حل دیگری برایت باقی نمی ماند : فقط می توانم جاده را پشت سرت ببندم و به تو اطمینان بدهم که بسته شده ، فقط می توانم یکی از راهنماهایم را ، ماده گرگی را ، به تو امانت بدهم که پشمش به قدری همرنگ خاک است و همرنگ این بخاری که از آن بر می خیزد ، که تو با چشم های تارت تنها می توانی گاه به گاه ببینی اش ، آن هم وقتی که کاملا به اش نزدیک بشوی و موها و پنجه هایش را تشخیص بدهی ، اما به طور معمول باید خودت را فقط به صدای بینی بالا کشیدن هایش بسپری و با پنجه زمین را خراشیدنش . ( دگرگونی / بوتور )





شهید حقانی / ایستگاه مترو / میرداماد

صدای پیانو = مشت پستان
دست بکشم به تاک !
تو ...


Piss !

The limitation of love is that you need an accomplice
Your friend well knew,
That libertine’s refinement lies in being at once,
Executioner and victim
پازولینی )/ Salo )







اتوبان دماوند / سوهانک


اصلا من توی تمام استخوان های تو دود شده ام ...
دود ...
اصلا من لای آرواره ی ِ تمام تو
مُهر شده ام ... عق ...
اصلا عق
روی تمام لحظاتی که بوی تو ...




ده ونک

بوی اسفند و بوی خانه ای می سوزد
آجرهای سیاه
و صدات
صدات
که حالا با بوق ممتد و یکنواخت تلفن توی مخم تلو می خوره






فلسطین / تیاتر شهر / سینما عصر جدید

بوق ممتد ...





پارک لاله / موزه هنرهای معاصر