یمحوا اللهُ ما یشاءُ و یُثبت*


گفتی دوستم داری و (مرگ)
مردی
من زندگی خواهم کرد
...


_
اما زجر نه تو تکنیک ِ نه تو هنر ...”
توی ِ این کلمات هیچی نیست
تو با پوست و گوشتت اونارو حس می کنی

و اگه یه فریب باشه چی ؟
که توی ِ این کلمات خودمو گم می کنم و باهاشون گول می زنم ؟!** "

سانتیاگو می گوید: « آمبروسیو ، منظورت این است که حرامزاده ها قیافه اشان به حرامزاده ها نمی خورد ؟( گفتگو در کاتدرال / ماریو بارگاس یوسا )


هیچوقت دست به خودت کشیدی ؟
نوک ِ سینه هاتو لمس کردی ؟
از خودت بوسه برداشتی ؟
پنجه لای پات انداختی ؟
این نوشته ها زجرشون به اندازه ی خود ارضاییه
لذتشون به اندازه ی زجریه که ازش می بری
و گاهی می شه که خودت می خوای خودتو جر بدی
اینجوریه که دیگه هیچکس نمی تونه لمست کنه
هیچکس نمی تونه ببوسدت
هیچکس نمی تونه سرما رو تنت بریزه
یا داغت کنه
چون به دستای خودت خو گرفتی

قبل از اینکه قرعه را بردارم با خودم گفتم برای یک سوال آسان روحم را می فروشم . حالا اگر شیطان واقعا وجود داشته باشد باید به جهنم بروم . ( لا کاتدرال )


نوشته ها جای اون کسیو پر می کنه که برات بمکه
کاری که از دستت بر نمی یاد
نوشته ها پشت زانوتو می لیسه
پشت کمرتو
زیر بغل تو
و این جاهاییکه برا خودت دسترس ناپذیره
و در عین حال شلاقت می زنه
سوزن توی سینت فرو می کنه و سیگار لای پات خاموش می کنه
پیکره ساعتی که از خود می مکد
هم عرق می کنی
هم سردته
و انگار یه جونور روی تنت راه می ره
مثل پر که رو تنت کشیده می شه
و خیسیو لزجیش غرقت می کنه

سانتیاگو می گوید : « انقلاب ، کتاب ، موزه . می فهمی صاف و ساده بودن یعنی چه ؟ »
آمبروسیو می گوید : « پسر من فکر می کردم صاف و ساده بودن یعنی زندگی بدون گاییدن . » ( لا کاتدرال )

/ _ بهم بگو الان حالت چطوره ؟ /

فکر می کند : همان روز اول شروع به کشتن آشناهای قدیمی کردی ، پوپیه ، میرافلورس . داشتی می بریدی ، زاوالیتا ، داشتی به دنیای تازه ای پا می گذاشتی : همان وقت بود ؟ همان وقت بود که بریدی ؟
فکر میکند : بریدن از چه ، پا گذاشتن به کدام دنیا ؟ ( لا کاتدرال )


اگه دست من بهت بخوره ، پژمرده می شی
زودتر از چیزی که فکرشو بکنی
مثل گلی که هنوز باز نشده پرپر می شه می ریزه
یخیو داغی ِ من می سوزوندت

چون خاکوبو و آیدا برایم کافی بودند ، چون دوستیهایی بود که راه بر غیر می بست ، سرشارت می کرد ، جبران همه چیز بود ، همانجا ، فکر می کند ، همانجا بود که خودم را به گا دادم ؟ ( لا کاتدرال )


( _ نمی تونه منو بسوزونه
مگر اینکه من خودم تسلیم سوختن و گر گرفتن خودم بشم )

لودویکو گفت : « چون بعد از یک ساعت کلنجار رفتن با یک آدم ، این ایپولیتو یابو یکدفعه حشری می شود . هرکه باشد روحیه اش ضعیف می شود ، کسل می شود ، اما او نه ، تحریک می شود . خودت می بینیش . » ( لا کاتدرال )


_ بوسه و خون ؟
خون از کجا ؟
بوسه از کی ؟

سال دوم بود ، زاوالیتا ، وقتی که دیدی فقط آموختن مارکسیسم کافی نیست ، باید اعتقاد داشته باشی ؟ شاید چیزی که خرابت کرد بی اعتقادی بود ، زاوالیتا ، ایمان نداشتن به خدا پسر ؟ برای اینکه به هر چیزی اعتقاد داشته باشی آمبروسیو . تصور خدا ، تصور « روح محض » که کاینات را خلق کرده ، معنایی نداشت ، پولیتزر این طور می گفت ، خدایی بیرون از زمان و مکان نمی توانست وجود داشته باشد . ( لا کاتدرال )


دلم می خواد سیگار روشنو نزدیک سینه ی چپت کنم و داغیشو روی قهوه ی سینت نگه دارم
بعد پسش بکشمو دستمو بزارم جاش
و تا درد فشارت بدم
چشمات برق می زنه
عزیزترین جای بدن انگشتان برای من
...
برای اینکه عمل کنی باید به چیزی اعتقاد داشته باشی ، و اعتقاد به خدا هیچ چیز را تغییر نداده !
( لا کاتدرال )


مدت هاست که نخواستم به کسی نزدیک بشم
و نذاشتم کسی بهم نزدیک بشه
نمی دونم الان چرا تو اومدی
نمی فهمم چرا دارم حفاظمو بر می دارمو راهت می دم

سانتیاگو می گوید : « توی مدرسه ، توی خانه ، توی محله ، توی گروه مطالعه ، توی حزب ، توی لاکرونیکا تمام زندگیم صرف کارهایی شد که به اشان اعتقاد نداشتم ، تمام زندگیم به تظاهر گذشت.
و تمام زندگیم در این آرزو گذشت که به چیزی اعتقاد پیدا کنم ، و تمام زندگیم یک دروغ بود ، من به هیچ چیز اعتقاد ندارم . »
به هیچ چیز اعتقاد نداشتم ، هیچ چیز نمی دانستم . فقط می خواستم بروم ، فرار کنم ، گم و گور بشوم . ( لا کاتدرال )


دلم می خواد جای اون زخمو رو دستت ببوسم و بمکم
اما جلوی خودمو می گیرم
پسِت می زنم
بلند می شم و می رم دم ِ پنجره و سیگار روشن می کنم
چشمتو می خوام برگردم و ببوسم
اما خودمو همونجا نگه می دارم
جلوی پنجره

اما ایمان نداشتن و کم رو بودن مثل این است که آدم سفلیس و جذام را با هم داشته باشد . ( لا کاتدرال )


_ دلت نمی خواد بلندت کنمو وایسونمت جلوی پنجره و تو چشات زل بزنم ؟
تو چشام زل بزنی؟

نازنین ؟

سانتیاگو گفت : « تردید نمی کرد ، ایمان داشت . آن وقتها هنوز به کسانی که به چیزی ایمان کورکورانه داشتند حسادت می کردم ، کارلیتوس . » ( لا کاتدرال )

بریم
من دیوونه بازی زیاد در میارم
اما یادت از ماهی باشه همیشه
که لیز ِ و هیچوقت تو دست نمی مونه
اگه می خوای باشی
ماهی باش
نخواه که ماهیگیر باشی
ماهیا تو خشکی اونقدر لباشونو مثل بوسه باز و بسته می کنن تا می میرن

سانتیاگو گفت : « تردید نمی کرد ، ایمان داشت . آن وقتها هنوز به کسانی که به چیزی ایمان کورکورانه داشتند حسادت می کردم ، کارلیتوس . » ( لا کاتدرال )

نمی خوای تلخیشو بچشی؟
داغ لبام رو پیشونیت می مونه
و روی ...
همیشه






*
زاوالیتا / زامپانو !!



**_
"من یه پشگلم ،
یه ژیگولوی ِ از خود راضی
یه کثافت
یه وراج
یه دیو ِ بزدل که در کمین فلانو فلانو فلانم
و حتی اونقدر مرد نیستم که فلانو فلانو فلان
سیگارم زیاد می کشم ."

ایپولیتو پرسید : « ببینم خایه هایت همیشه اینقدر کوچکند یا از ترس است ؟ ( لا کاتدرال )







5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
من مجدلیه حالا، که تو لقاح مقدس صدات را بر مریم باکره می ریزی ؟! هاااان ؟!

Anonymous Anonymous said...
من خيلي نوشته هات رو دوست دارم اين يكي هم شاهكار بود.گرچه بي نام اما با جسارت بي پروا!!!

Anonymous Anonymous said...
من خيلي نوشته هات رو دوست دارم اين يكي هم شاهكار بود.گرچه بي نام اما با جسارت بي پروا!!!

Anonymous Anonymous said...
نه عزيزم هنوز انقدر بي پروا نشدم.

Anonymous Anonymous said...
سام پسر نوح ؟