توی ِ جادوی ِ ترانه ات
نرم نرمک
قربانی ِ خونابه ی ِ خدایی ِ سر انگشت هات،
( و نه باکره ، من ) ،
از عقربکان ِ چراییده در زهدان
بوسه بر می دارم

_ آهو بره
مست از آن آوا
پای تکان می داد و زخم لب می کشید . _

جادوی ِ تورنج ترانه ات تن پوش می افکند از سرخی ِ رخ اورشلیم
و چهره دگر می کرد در پس ِ زهر خند هزار روسپی ِ ساحره

_ آهو برگان پاتیل
شاخ ها بزرگ و بزرگ تر
و زخم ها ... _

و آنگاه که زخم ها بزرگ و تمام تر
و آهو بره ویران و پاتیل تر
و دریدگی تن پوش ضجه های اورشلیم
و دگرگونی چهره از باد در بادیه،
دسته ای از هیولاهای غول آسا در رسیدند
و دریدند
با پنجه های زرین .
در افکندند شاخ و شاخه و زخم !
و در پای ِ درختان ِ بلند ِ همیشه محبوب ِ شعرهات
_ که سوخته حالا _
بستر تفتیده ی تن هات ( دست هات ) را بیگانه وار
لگد کوب کردند .
اضطراب و فریاد ، انگار ترس
آلوده ساخت این فضای جاودانه ی طنین سرخ ِ ترانه ات !

_تمام بغض محبوس ِ من !
من ِ محبوس ِ ترس
خلافکاری ِ صدات ._

دوباره من محبوس ترس و خلافکاری ِ صدات،
مکیدم خون سرخ هرچه دیوانه بیابان را ،
تمنای کولی ِ بی اعتنا نگات
جگر خونم کرد !
خون خنجر از پشت به آنی در هم شکست مرا !
و من ، به سان ِ گندابی سیاه از لجن بویناک
ایستا ، بی جان ، تیره و غم افزا

_ نگاه جانکاهت ، جان می ستاند از سرخی خاک بیابان ، دیوانه ، دیوانه ! _

کنون ، این دختر بد شگون دریا !
با صدایی استوار ، زبان به کلام می گشاید :
تو ،
ای روح شریف مرده
ای سراپا صدای فیروزه
بتاز بر سینه های زنانه ام
و در ازای کولی شیدای صدات
و سرخی وجد نگات
به چنگ آور شیره ی جانم را ،
خونم را ،
مرا ...


همدستان ِ لاغراندام کشیده پای ملعون نگون بخت من !
زانو زنید
افسون پلید این صدا ،
چرکین می کند بزاق ِ مرا !

افسون پلید صدات ، چرکین می کند زخم هام را
رویام را
می آشوبد خواب هام را
یاد هام را

_ و تمنا از لهیب بویناک سیاهه ی انار
می پژمرد ،
انار سیاه می ترکد
آهو
می گرید _
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
نگاه جانکاهت ، جان می ستاند از سرخی خاک بیابان ، دیوانه ، دیوانه !

Anonymous Anonymous said...
چه جای عجیبیه اینجا! من فکر کردم فقط خودمم که کسی از نوشته هام چیزی سردر نمیاره. حالا خودم از اینجا چیزی سر در نمیارم. ولی بازم یه بخار گرمی داره که بوی لجن می ده و راسویی مث من رو وسوسه می کنه