ای گیسوی غبار گرفته ی قاصد
چه سوگواری خاموشی را
در اهتزاز آمده ای
!

منوچهر آتشی




مرا توی در بکن
نمی مانی یم را به میم ات نمی گیری جوهر یمانی؟
تا باد که من بیایمت وار هوار ا ا
بیارمیم ها رها ا ا ،
مرا توی در بکن ناشناخته ی شریر من
دلمه بسته بر شیب تن



صداش می آید ، سهیل می آید ؟ نمی دانم ، نمی داند ،
نمی داند که صداش توی صدای سهیل می آید ، که دست هاش لای دست های سهیل می نالد ، می آید ؟ نمی دانم ، باید بیاید ؟ نمی داند ،
نگاش می کنم از دور توی صدای سهیل که می آید ، از دورم دور می شود می رود سمت تاریک دریا ، می شود توی تاریکی سفید ، سفید ِ آبی ِ دریا ، صدای سهیل می آید که توی صداش می خندد ،
می آید می نشیند روی سینه ام ، سنگینیش قفس نیست ، مثل قفس نیست ، نفسم را نمی برد ، نمی گیرد ، انگشت هاش را کوچک کوچک فشار می دهد روی گونه هام ، می خندد ، چرا فرو نمی رود ؟
می رود ، می گویم می رود ، نگاه کن ، نگاه کن آن دور را ، نگاه کن سهیل ، ببین آن سمت تاریک دریاست ، نه ؟ تو آنجایی ، نه ؟ می بینیش ،
دارد شن بازی می کند ، سهیل می گوید ، می گوید دارد با دستهاش لای شن ها ماهی می سازد ، لاشه ی ماهی می سازد ؟ ماهی مگر ساختنی است آخر ؟ نگاه کن ، سهیل می گوید ، ماهی شنیش را ، دهان ندارد ، هی انگشتهاش را می چسباند به هم بر می دارد ، بشود دهان انگار ، دهان دارد ماهی آخر مگر ؟
می روم دور ، به سمت سفید جاده ی دریا ، می گویم دهان ماهی ، انگشت ، با صدف ها ور می رود ، انگشت می کند تویشان ، به خیالش نوک انگشتش را می گزند ، خوشش بیاید ، نمی داند ، نمی داند مرده ، نمی داند ریخته ،
می گویم سهیل ، آنجا ، نگاهش کن ، لای صدف ها چه می کند ، سهیل ریسه ، سهیل توی بغلم غش ، خوابش می برد ، سنگینیش روی سینه ام قفس نیست ، مثل نفس هاش که قفس نیست ، که تو را کنج ساحل لای شن ها می آورد ، که صدات توی صداش دیوانه ام می کند ،

مرا از توی در بکن ، می گویم ،
میگویم لای شن ها ، تو ! آب ، سمت سفید تاریک دریا ، در ، لای صدای سهیل ، در ،
توی سینه ام ، لای حنجره ام ، در ، توی پنجره ، پنجره که تو باشی ، که سهیل باشد ، که تاریکی باشد ، که مار باشد ، که ماهی ، در ، میگوید دهانت را باز کن ، باز کنم بازم می کنی از در ؟ ریسه ، مدام ریسه ، سهیل مدام ریسه ، در از در بازم می کنی ؟ میگویم بکنمم از در ، لای در ، صدات لای در ، مثل موریانه توی در ، خوره ، جزام
سهیل یدنی د
انگشت هاش مسیدنی لم
چشم هاش ریستال ک

توی سرم ، دست بر دار نیستند ، ماهی ها دهانشان بزرگ می شود ، قبرها گودشان سیاه می شود ، چاله ها بوشان فواره می شود ، من کلافه ، دست هام را فشار می دهم روی شقیقه هام ، فرار می کنم ، تا دور ، تا صدا بی بو ، فرار می کنم می آیم ، دراز می کشم ، تا سهیل بیاید ، بیاید بنشیند روی سینه ام که سنگینیش قفس نباشد ، بیاید ریسه ، من توی صداش بلند بلند تو ، توی دست هاش سایه سایه تو ، تو توی سمت سفید تاریک دریا ،بگویم سهیل، هنوز گاهی از تاریکی لرزم می گیرد ، لرز می ریزد توی دست هام ، توی زانوهام ، سمت داغ پیشانیم، می خزم لای بالش ، زیر پتو ، مثل تو ، معصوم ؟ لرز م می گیرد ، لرز گریه دارد ، درد دارد ، زخم دارد ، سهیل ریسه ، صداش صدات ،
گریه می کنی ؟ می لرزی ؟ بیا ، بیا بازی ، لای شن ها ، آب بازی ، خاک بازی ، بیا انگشت هات را سوراخ توی شن ، می شویم خرچنگ ، دم ماهی ها را می چینیم ، شیطنت نکنند ، ریسه نروند ، فلس نریزند ، بو ندهند ، تو جانت آشوب نشود ، نلرزی ، گریه می کنی ، اشک کیست ؟

نگاش می کنم ، لا ، لا لا ، جان من آشوب ، تو جان من ، تو من آشوب ، تو جان من ، تو آشوب من ،
تو دوست داری آشوب مثل موج برمان دارد ببرد بنشاند روی دریا ، کنج تاریک دریا ، توی آبیش کز کنیم ، تو ریسه ، تو روی سینه ی من ، بگوییش ، بشوی صداش ، توی خوابم بیاوریش ، بشویم موج ، ها ؟


ریسه ، ریسه ، لعنت به تو . ریسه ، لعنت به تو و صدات ، صدات که صداش می شوی ، که می آوریش تا توی حلقوم من بالا ، که می آوریش تا آنجا که می خواهم بگویم عق ، که می آوریش بی سر ، بی تن ، صدا ، ریسه ، لعنت به تو ، به قفس ، به تو ، که می آوریش تا توی موج بالا ، که تلخش می کنی ، که داغش می کنی ، که زخمش می کنی ، که صداش خش می شود ، می شکند ، من دلم ریش بشود ، توی موج بدوم دنبال مرهم ، پیدا نکنم از حال بروم ، بشوم پخش، دریا با موج بشود آشوب ، دریای سفید تاریک بشود آشوب ، سهیل بترسد ، می ترسی ؟ لرزش بگیرد ، اشکش بگیرد ، مشت بکوبد ، توی موج ، توی آب ، موهام را بگیرد توی پنجه هاش ، بگوید ، برویم ، برویم ، برویم شن ، ساحل ، آرام ،
دردم بگیرد
، بگویم که حریره ، که حجله ، که تب ، که موج ، که موج ، موج ، موج
نمی خواهم ، نمی خواهم ، نمی خواهم سهیل باشد ، تو باشی ؟ ، نمی خواهم بیاید بنشیند روی سینه ام ، قفس نباشد ، خفه نباشد
نمی خواهم شن ، کنج سفید دریا تو ؟ آرام توی شب ، تو ، توی من ، توی عود ، تو ی سنگ ، تو

می آید ، نوک پنجه هر شب آرام می آید سهیل ، می آید توی گوشم فوت می کند ، بی صدا ریسه ، به خیالش کر می شوم ، من اما توی باد دنده هاش که بیرون زده استخوانی دور می خورم
توی چشم هام دود می شود سهیل به خیالش ، می آید آرام می نشیند ، نجوا می کند ، با سینه هام حرف بزند انگار ، بی صدا ریسه ، خوشش بیاید ، انگشتش را فشار دهد نوک بینیش ، یعنی که هیس ، خواب است ، کر است ، توی چشم هاش دود است ، بی صدا ریسه ، بخواند میم ی ،
من توی باد میم ات را بگیرم از زیر دست های سهیل قفلش کنم توی قهوه ایش ، بچرخد مثل فرفره ، فوتش کنیم با سهیل ، بچرخد رنگ رنج ، تلخ تلخ ، بچرخد سیاه سیاه ، سهیل ریسه ، هنوز بی صدا ، بچرخد ، بچرخد ، سرم گیجه ، گیجه ، توی صدات ، لای دستهات ، توی میم ات ،
بکن از در مرا ،

_نمی دانم ، نمی دانم ، سکو ، سکولار ، لال ، لام ، سهی ل _
خواب ، خواب ، خوابم می آید ، کجاست سهیل ، بیاید ، بنشیند روی سینه ام ، قفس نه ، فوت کند توی صورتم ، بگوید چشم هات فواره ، فرفره ، ریسه بلند بلند ، لرزم بگیرد ، تو ، اشکم بگیرد ، تو ، سنگینی ِ استخوانی سهیل راه گلوم ، راه حنجرم ، راه لرز ، راه درد را بگیرد ، ببندد که نه قفس ، فوت کند ، صداش توی فوت ، صدات توی فوتش ، توی چشم هام فواره ، فرفره
بلند بلند ریسه ، خوابم ببرد ...




" آن مرا می شناسی ؟ جواب بده ، دستم را فشار بده !
آن صدای مادرش را می شنید : که چه ! مادر فقط موجودی بی معنی بود . او صدای توما را هم می شنید ، اکنون او به درستی می دانست باید به توما چه بگوید ، او اکنون واژه هایی را که برای دست یافتن بر آن ها ، تمام عمر به جست و جو برخاسته بود دقیق می شناخت . اندیشید : چه فایده _ دنبال همین جمله نیز می گشت _ توما بی معنی است . بخوابیم . "

تومای ناشناخته / موریس بلانشو




24 اسفند 85





1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سلام! جدن لذت بردم