و لحظه ها به امید آینه های تو، چه ملتمسانه می میرند .
سال ، لحظه توی سال ، سال سیال سیاره ، سین ثانیه ، دندانه دندانه ،
بهار سرد ، خشک ِ بهار ،مثل لیقه بی مرکب ، توی لحظه که سال ، هرش یک سال ، قرن ، سالیان سال ،
دور از تو ، دور تو ، مثل سیال سیاره چرخ ،
لحظه می میرد ، جنازه توی خواب و خیالم کش می آید ، امتداد رگ هاش که رو به پوسیدگی ، شب بر نمی دارد ،
سالیه لحظه ، به سان التماس
_ توی لحظه می میرد ، لحظه ی سال ، سال کش آمده ی مرگ ، برج توقف ثانیه _
گداخته ی(ه) لال
کنارم کناره بگیر
خال خاطره _ سیبل _ دلاله بند نقطه ی سیاه ، چشم هاش ترس ، تیغ نخل کولی شیر پستان خرماش،
سوراخ خاطره
غلظت رگ هاش زیر دندان های زاویه ،
کویر نمک می پاشدش ، لبه های مرداب ِ شن پای دکل ها ،
دکل ، دکل نخل ، با بوی نفت ،
آب شیرین مرداب ، نمک که بالا می آورد ، هرسو می رود از پای دکل بالا ، نمک از ران دکل بالا ،
گل لاشه بوش می پیچد توی مرداب شن ، سیاهه ی نفت از توی خون غلیظ رگ هاش می پاشد به بالاییه خاطره از هفت سکان دکل توی اعماق سرخ دریا ،
دلاله گوشه ی دهانش سفید ، سنگ سفید ، نمک ،
دلاله پای چشم هاش کبود ، با خشکه ی سفید نه منی ، اشک
دلاله لای دریچش خط سفید ، نعش سفید ، نمک ،
کویر کبود پای چشم هاش ،
هاویه هاویه سرخ ، خالی ، بادزار شن ،
با اشک کولی و تک تن دکل ، ران هاش خون نمک ، بوش گل لاشه ، سیاهه ی نفت
می بلعد ، پستان خرماش ، اوج دکل
15 فروردین 85
* و تو با تمامی پیکر تفته ات لحظه های احتضار مرا به قرنها میکشانی...