انگار با پنهان شدن در سایه ی او خودش را از زندگی در امان می داشت.

پدرو پارامو / خوان رولفو



تو توی نشستنت ، نشسته ام ، هیراب رگت گردن ، رو به گردنه ی زالی یون
بی اعتقاد به جماع ، می بالیش موج کمر به خند ِ لب ، به گزش

تو سایه ی خنجرت خیزران
تو ات سایه خنجر خیزران
حنجره ( ی ) ران خیز تو !

تو توی هستی ، توی بودنت ، خواهش هویت ،
و این هرگونگی خواهان شدن هویت آغاز خشونت ، توی نبودنت . به خودم می گویم ؟
خشونت هضم خون توی رگ !

کاشی ، دلاله توی کاشی ، تا برج سفید سرد لیز ، کاشی ،

و من غرق توی یدان فهم تو ، فهمیدن تو ؟
اراده به رو خوابگی تسلط در تن تو --> فهم تو
گونه ی معما به خصلت تن خرد ، زخم جست و جو توی نبودن قطعیت ، تو ؟
دست و پا می زنم ؟ فرو بروم که ؟ تقلا ...

لمسیدن رگ مه آلود گردن تو ، توی سیاهی خیال
و خوانیدن نام تو به نام مار، توی سیاهی گلوگاه زهدان من
عین اصطکاک نوک انگشتان لمیده بر پوست ارواح تخمیر شده
دست و پا می زنم ؟ تقلا ...
تکرار وهمیات گذشته ، از ورای نوینی ِ اکتشاف ، خشونت آغازین طلب هویت توی وهم ، و از وراشان صحن تن ،
تو گسترده و گریّده روی تن ، صدا .
سراب !

جماع استیصال به تسلط تراوشات کلامی سربی زخمی به آسیابِ در ِش می خورداند مفصل و استخوان رگ سیاه .
فقرات تو ؟
توی عکس هات می خندی ، شعار شده ای ؟ عینک لعین
فرو بروم که ؟

لعنت به آب ! زدودن مدام آشنایی زخم ِ زوال از لب ، از تقلای آبی ِ رگ ، میلاد یاخته ی دیو وهم آشوب درد آلود ( از خون ترسای تو ؟) که پیچ پیچ تا کجای پله ی کاهگلی سوخته از داغ و من از تو می گویم ؟


تیغ که روی رگش می کشم ، می پاشد که آبی خونش ، نمی میرد دیوار آبی ، رگِ اوت که می پژمرد ، دیوار ترگ می کند برای کاهیدن خون سیاه من که می جرزد بر منار صدا . آیاش ؟!
رگ می زنم ؟


دلاله توی کاشی ...



دهم اردی بهشت هشتاو شش




پس اگر پشیمانی شروع نشود ، اگر من میان تو و اگر ، یکی را انتخاب کنم ، که حتما تو را انتخاب می کنم _ شکی ساده و معمولی گریبانمان را خواهد گرفت .

برای روز مبادا ، سه ستاره بر پیشانی تو خواهد درخشید ،

و من تقاصم را ...



حکایت هیجدهم اردیبهشت بیست و پنجم /
علی مراد فدایی نیا








1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
: )